ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

این روزهای عجیب دلتنگی...!

به نام او

در هیاهوی این همه امتحان و عدد و رقم و شلوغی تنها دلخوشی من همین ردپای کمرنگ و کوچک است. هیچ کس شاید هیچ وقت نفهمد که من روزهایی را که می گذشت؛ آن روزهای تازه ی دانشجویی را چه سنگین و سخت گذراندم و این ردپای کوچک؛ چه دلگرمی بزرگی بود برایم. شاید فهمیدنش سخت باشد؛ اما برای کسی که همیشه تنها پناهش نوشتن بود و نویسنده بودن؛ هیچ چیز اندوهبار تر از ننوشتن نبود و من این چنین بودم آن روزها! دوستی پیامی داده بود و گله مند بود از این همه جدیت! کاش می دانست که من چقدر از قانون و چهارچوب بیزارم! اما اینجا؛ با همه ی خوبیها و بدیهایش دنیا است و دنیای بی قانون را حکمی و چاره ای نیست جز نابودی! دوست دیگری می گفت که چرا این همه تفاوت و رنگارنگی؟! و من حیرتش را از این همه اختلاف می فهمم! :( من هم مثل او؛ این همه خط و مرز خیالی کشیده شده میان آدمها را می بینم و به راستی چیزی جز خوخواهی خودمان این خطها را ساخته است؟! ورود سیاست را که بی اندازه بی رحم است و تو در تو؛ به آسمان نوشته ها و خواستهای ردپا ممنوع کردم تا این خطوط و مرزها را کمرنگ تر از قبل سازم. من آنچه در توان دارم را در این راه دریغ نمی کنم! باور کنید. و صادقانه می گویم که بیش از هر کسی به بودن و ماندن ردپا احتیاج دارم. شاید کمی عجیب؛ شاید کمی گنگ و سخت و لجوج باشم در این راه؛ اما تو را به همه ی خستگی های تلنبار شده ام قسم که اگر راهی می شناسید که ردپا را زودتر به مقصد می رساند؛ دریغش نکنید! از اینکه بی تفاوت نیستید بی اندازه خوشحالم؛ اما کاش کمی هم مرا در بهتر شدنش یاری کنید. راستی؛ به جای این همه جدیت چه کار می توان کرد؟! و با این همه تفاوت؛ چطور می توان در کنار هم ماند؟! شما راه بهتری سراغ دارید؟!...

این روزهای شلوغ و درهم؛ بر خلاف عادت چندین ساله ام؛ حتی فرصت اشک ریختن شبانه ام را هم از دست داده ام! در این تنهایی غریب؛ هیچ چیز جز بودن تو و ردپا مرا خوشحال نمی کند. به قول قیصر:

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است...!

نظرات 6 + ارسال نظر
فرانسیس داروین شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ

چیزی نیست که بخواهم نظری راجع بهش داشته باشم....ولی خوبه که تو دانشجو های پزشکی افرادی با این ذوق و سلیقه پیدا می شن که قشنگ بنویسن...به کار ات همینطور ادامه بده...ان شاءالله یه روزی به هدفت میرسی...مطمئن باش

به نام او
به نظر میاد که شما دانشجوی پزشکی نباشید!!! به هر حال ممنون از اینکه امیدوارم می کنید! :) من می نویسم؛ چون چاره ای جز نوشتن ندارم. به قول قیصر:
سرنوشت من سرودن است!

مریم شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:13 ق.ظ

...در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم؛
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...

(به باغ همسفران- سهراب سپهری)

نمیدونم گله ات فقط از فراق نوشته یا تو هم مثل من گاهی احساس میکنی که «روزگار غریبی ست نازنین» من هم ترم اول بدجوری تو شوک محیط بودم. هضم خیلی رفتارها برام مشکل بود (شایدم بهتره بگم هست)

سینه مالامال درد است، ای دریغ...

به نام او
...ای دریغ...! اما تا کی؟!
ممنون از اینکه همدردی می کنی! در ضمن آدرس شعر لازم نیست!:) کمتر شعریه که ندونم یا نتونم بفهمم از کیه؛ به خصوص اگه برای سهراب باشه!!! باز هم ممنون خانوم مریم خانوم که بین این همه بی تفاوتی؛ انقدر متفاوتی! :)

سبحان یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:57 ق.ظ

چرا نسبتا همه unknown نظر می نویسند؟؟؟؟؟؟
دلیلش اصلا برام واضح نیست......
نوشته برا نظردهنده ها هستش جوابی از admin نمی خوام..
بابای

به نام او
همون طوری که خودتون اشاره کردین این سوالیه که بقیه باید جوابش رو بدن! به هر حال طبیعیه! این بی تفاوتی همون چیزیه که خیلی ها رو عذاب می ده! شاید هم خجالت می کشن!!! به هر حال ممنون از اینکه بودنتون رو از نبودنتون متمایز کردید! قبلا هم گفتم که من دلم به همین متفاوت بودن ها و متمایز بودن ها خوشه...!

مریم حاتمی یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:59 ب.ظ

شما که of course آدرس شعر رو میدونی! برا دیگرانی گذاشتم که میخوان بقیه اش رو بخونن.

تازه یه چشمۀ دیگه از متفاوت بودنم اینه که کاملا known نظر مینویسم!

به نام او
۱۰۰ البته! شما کارت در حد کوهیار درسته!!! :)

مریم حاتمی دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

چرا فحش میدی؟ ;)

به نام او
ما قصد جسارت نداشتیم! شما که آره و اینا البته ...! :)

فرانسیس داروین دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

بیخود بنظر می آد!!! من دانشجوی پزشکی ام....مگه توی زیست شناسی سال سوم نخونده بودید؟!!!

به نام او
معذرت می خوام!:( کاری به اسم رمزتون!!! ندارم! خیلی ها به داروین ارادت دارن! ربطی هم به دکتر بودنشون نداره! اما شما از نگاه خاصی با دانشجوهای پزشکی حرف زده بودید! به هر حال باز هم معذرت می خوام! اما به قول آآقای مومنی چرا انقدر unknown نظر می دین؟! بالاخره اینجوری بودن هم این عواقب رو داره...! اما باز هم تشکر می کنم از امیدواریتون!و همچنین از up to date بودنتون! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد