به نام او
خدا آخر- عاقبت باکتری رو تا اینجا که به خیر نکرد!!! حالا ببینیم بعد از این چی کار می کنه! اشکال نداره؛ به قول شاعر هر چه آن خسرو کند، شیرین بود! گیرم شیرینی اش به اندازه ی افتادن یک درس ۳ واحدی، به جای گلوکز، غنی از آسپارتام باشه که نه جذب بشه، و هم کمی تا قسمتی عوارض جانبی داشته باشه!!!
اما مثل همیشه، بعد از یک امتحان نچسب و سخت، تازه نطقم باز شده و یاد یک خاطره ی نه چندان قدیمی افتادم که برای خرداد ماهه؛ خاطره ای اندر حکایت انجمن بسیجیان اسلامی...!!!
مثل پارسال، با دیدن اطلاعیه ی ثبت نام طرح خدمت رسانی بسیج، راهی ساختمان مرکزی بسیج شدم که سر ادوارد براونه! می دونستم که ۳-۲ تا خواهر بسیجی که هم سن و سال خودمن، اونجا برای مصاحبه منتظرمن. سوالها عین سال قبل بود + چند مورد سیاسی که امسال اضافه شده بود. پارسال که قبولم نکردن، فهمیدم چرا؛ امسال هم که سوال می کردن، می دونستم چی دوست دارن بشنون، ولی خوب، این همه غرور و لجبازی و البته صداقت، یه جایی باید کار دستت بده! بعضی سوالها مربوط به گروهی بود که می خواستی عضوش باشی. من عضو گروه پزشکی نشدم؛ عضو گروه آموزش شدم و این یعنی اینکه درس دادن به بچه های مناطق محروم!!! رو به دکتری کردن ترجیح می دادم!
خلاصه اینکه از هر دری سوال پرسیدن و من هم سرخوش و شاد و بی هیچ سانسوری جوابشون رو دادم. بی انصافیه اگه بگم همه ی سوالاشون نافرم بود، چون نبود. اما من اینجا فقط به نافرماش کار دارم و بس:
یکی از سوالاش این بود که اگه رئیس جمهور شی، چه کاری رو تو راس برنامه ات قرار می دی؟ همزمان با من، دو نفر دیگه هم توی اتاق بودن و سه تایی، به نوبت به سوالا جواب می دادیم. من گفتم: توسعه ی اقتصادی و سیاسی! دختر بسیجی خندید و گفت: چه قلمبه سلمبه! گفتم: می خوای توضیح بدم چرا؟! و او خواست و من هم توضیح دادم... . دو نفر دیگه، هر دو گفتن مبارزه با فساد! من لجم گرفت. چشم سفیدی کردم و گفتم: ولی من به هیچ وجه اینو تو راس قرار نمی دم! دختر بسیجی ابرو بالا انداخت و پرسید: چرا؟! من هم گفتم که تو اسلام هم اومده که از دری که فقر وارد می شه، ایمان خارج می شه. گفتم توسه ی اقتصادی و سیاسی، نتیجه اش کم شدن فقره و خود این خیلی از مشکلات فساد رو هم خود به خود حل می کنه. گفتم که مبارزه ی صرف با فساد، یه راه حل مقطعیه برای یه معضل عمیق و همه ی اینها را شاید نباید می گفتم!
یه سوال دیگه این بود: چرا بسیج رو برای اردوی جهادی انتخاب کردی؟ و من قسم می خورم که ناخودآگاه، واقعا بی اختیار و البته بدون معطلی پرسیدم: مگه جای دیگه ای هم می بره جهادی؟!! دختر بسیجی اخم کرد و گفت: آره، هم انجمن می بره، هم شرکتای خصوصی و هم دفتر نهاد! من گفتم: ا، چه جالب، ثبت نامشون کی ا؟! برای من فرقی نمی کنه با شما برم یا انجمن یا نهاد، مهم نفس طرحه که خیلی خوبه. شرکتای خصوصی هم که امنیت لازمو ندارن، نه خودم می رم، نا مامان و بابام اجازه می دن. دو تای دیگه جواب دادن که تو این جور مسافرتا، همسفرا خیلی مهمن و با جو انجمن نمی شه رفت جهادی!!!
سوال آخری هم که البته اول پرسید، در مورد انگیزه ی هر کس برای شرکت تو این برنامه اس. من گفتم: می دونم که اونا به کمک ما احتیاج دارن، ولی فکر می کنم من به کمک اونا خیلی بیشتر احتیاج دارم. من خیلی لوس و سوسولم و هیچ کس به اندازه ی اونا نمی تونه منو از شر این هم لوسی خلاص کنه. دو تای دیگه جواب دادن که برای کمک به قشر محروم که یه وظیفه ی شرعیه، می خوان برن جهادی و من حسودی ام شد. کاش من هم واقعا می تونستم انقدر بزرگ و خوب باشم که فقط برای کمک به اونا و بدون در نظر گرفتن منافع خودم، ثبت نام کنم.
به ما گفتن دو روز بعد تماس بگیریم تا ببینیم قبول شدیم یا نه! دو روز بعد، جلسه ی انجمن اسلامی بود برای عضو گیری و من به خانم رئیس انجمن گفتم که عضو نمی شم؛ چون فکر می کنم کار سیاسی تو مملکتی که جناحهای سیاسی اش دائمی نیستن و نظام سیاسی اش هیچ دردی از درد ملت دوا نمی کنه، وقت تلف کردنه. بعد زنگ زدم به بسیج و مطمئن شدم که قبول نشدم! خیلی خسته بودم و در نماز خونه هم بسته بود. می دونستم بالای بسیج خواهران دانشکده ی خودمون، یه جای دنجی هست که فرش داره و ورود آقایون هم معلومه که اکیدا ممنوعه. رفتم بالای بسیج و روی فرش دراز کشیدم و دستم را گذاشتم زیر سرم و فکر کردم چه خوب که توی دانشگاه جایی هست برای خوابیدن...!!!
----------
پی نوشت:
جمعه اول رجبه! رجب ماه خداست. خیلی هم قشنگ و دوست داشتنیه. التماس دعای زیاد از همه، انجمنی ها، بسیجی ها و خلاصه هر کی که تو این همه شلوغی دنیا، در به در دنبال آدرس خداست!!!
سلام
هه هه
بسـیجــــــــــــــــــــــــــــی
عاشق ِ ساندویچـــــــــــــی
بدرووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووود
به نام او
نه دیگه آقای مومنی!!! دستی دستی در وبلاگمو تخته نکنین! :) تو هر قشری و گروهی و حزبی، هم آدم خوب هست، هم آدم بد؛ هم آدم صادق، هم آدم منفعت طلب... . D:
سلام عزیزم

ممنون بابت لینک
لینکتونو میذارم در اسرع وقت...
ولی عزیزم اینو بدون که همین که منافع خودت + منافع بقیه رو در کنارش در نظر گرفتی خودش کلیه..بالاخره به کمال رسیدن جهشی که نمیشه ..
خوش به حالت که همونو ثبت نام کردی من هنوز در اون مرحله ثبت نام برای این کارها هم نیستم...
راستی یه چیزو صادقانه میگم با اینکه میدونم ممکنه خیلی ها خوششون نیاد..جو بچه های انجمن این روزا اصلا جالب نیست..بچه های بسیج که من دیدم خیلی صادق تر بودن..
البته این نظر منه...
عوارض جانبی اسپارتام! کلی خنداند مرا!!
پیدا کردن وبلاگتون حاصل وب گردی بود از لینکا پیداش کردم که خوش بختانه به شدت مفید واقع شد!
شادزی یا حق
به نام او
نمی دونم! چون با هیچ کدومشون رفت و آمد خاصی نداشتم. اصولا صاحب سبک و عقیده ی خودمم. ممنون بابت لینک... :)
سلام
اینا رو ولش کنید!
اردوی جهادی مال کسیه که خودش مثل چیز تو خودش گیر نکرده یا مجبور نیست یه ترم دیگه باکتری بخونه!
صداقت هم درسته که گاهی (یا تو این زمونه یه کم بیشتر از گاهی) زل میزنه تو چشای آدم, اما باعث میشه حس کنی هنوز آدمی. سیاست هم که عالمیست! نه سر داره نه ته! اصولا هم به هیچ کار ماها نمیاد.
باکتری هم که....
به نام او
نه! جهادی خیلی خوش می گذره! در ضمن، باکتری رو که ترم دیگه با هم بر می داریم، ربطی هم به تابستون نداره!!!:) چون من که حاضر نیستم باکتری رو ترم تابستونی بر دارم. ولی به هر حال، کسی هم ما رو دعوت نکرده که بریم جهادی!!! سیاست رو هم کاملا موافقم باهاتون. می مونه صداقت: اگه صداقت کار دستم نمی داد، هیچ وقت صادق نمی بودم!!! :) اصولا از کارهای خطرناک و پردردسر خوشم میاد...! شاد و خوشحال و پیروز و باکتری پاس باشید!!!!! :)
هی هی, خودش تو خودش یعنی خودم تو خودم ها!
گفتم یه وقت برداشت بد نشه! منظور خودمم
<:
سلام
از محرمانه اومدم!
و اینکه ۲تا راهکار..کاش میشد این سبک نوشته ی شما رو میدند(نتی بودند)و درک میکردند چه برخوردی چه بازتابی داره..و اینکه روحیه شما که بسیجی واره.چرا نمیری بینشون؟!هرچقدر هم بسته باشند ولی مطمئن باش همونطوری که گفتی در هر جایی...
واینکه از بسیج منفعت گرفتن(مادی)خیلی سخته و خیلی جسارت میخواد!مثلا واسه دخترا نمیدونم میتونه چی داشته باشه؟!کثره خدمت؟!!!پس خود به خود خیلی سالمتره هرچند...
بهرحال فکر میکنم یه بار یگه بری شاید جواب گرفتی
موفق باشید
خدانگه دارتون
به نام او
روحیه ی من هیچی واره!!! تا حالا بین هیچ کدوم از این دو تا گروه نبودم، ولی از هر گروهی، دوست یا رفیقی داشتم. جدای از اینکه آدمهای خوبی هستن، ولی وقتی زیر مجموعه ی یه نظام تعریف شده قرار می گیرن، مجبورن تابع همون نظام و همون تعریف باشن. من از اینکه بازیچه ی دست آدمهای پشت پرده بشم. چه در مورد بسیج، چه در مورد انجمن متنفرم. گفتم که، من صاحب سبک و عقیده ی خودمم.
در ضمن، من دیگه نمی تونم برم جهادی. چون از تابستون دیگه بیمارستانام شروع می شه. این یه معامله بود بین من و خدا. خدا خودش می دونه و وسیله هایی که تو این دنیا قرار داده. وسیله هاش نخواستن و نذاشتن که معامله سر بگیره. لابد خود خدا هم حساب کتابشونو داره، هم حساب منو، هم حساب وسیله های مفید و مضرشو...!!!
سبز باشید و سربلند...
سلام عطیه جان برا منم این اتفاق افتاده البته نه در بسیج از من که خیلی خفن سوال جواب کردن ! میدونی جالبیه قضیه اینجا ست که سوالا تقریبا ربطی به کاری که قرار ه انجام بشه نداره!!!خوب اونا فکر میکنن شرط اول اینه که شما تو همه چی مثل خودشون فکر کنی!!!امیدوارم خدا اجر نیتشو برات حساب کنه!!
به نام او
سلام. از منم سوال زیاد کردن، مثلا در مورد کتابهایی که می خونم یا ... ! ولی خوب، یه جورایی هم حق دارن، می خوان آدمهایی برن اونجا که بتونن مفید باشن، اما مفید بودن همیشه اونی نیست که اونا فکر می کنن. ولی راست می گی که باید مثل خودشون فکر کنی، یعنی ترجیح می دن اینجوری باشه! متاسفانه البته!!!
سلام!
آخر جهادی شدی؟
کجا؟ کی؟
من ازت هیچی نمی دونم!!
به نام او
یعنی چی؟! نه دیگه! گفتم که قبولم نکردن. کجا و کی یعنی چی؟!!! :( خوب منم هیچی نمی دونم...
تو فکر اینم که چرا یه عده انقدر بیکارن؟ مثه خودم که پا شدم اومدم تو این بلاگ...!
راستی خاموم پژوهی پدرتون که نتونست از علمی که دیگران کوشیدند بهش آموزش بدن چیزی فرا بگیره، حداقل شما این سعی رو بکن. گرچه از دانشجوی هیئت علمی انتظار بیشتری هم نمیره.
خوش باشید!
به نام او
آره! بعضی ها که خیلی خیلی بیکارن! بعضی ها هم بلدن که چه جوری از وقتشون استفاده کنن، اینه که به همه کارشون می رسن!!!
در مورد بابام، کی گفته که نتونسته چیزی فرا بگیره؟! بابای من استاد تمامه و بعد از ۳۰ سال سابقه، دانشگاه بهش اجازه ی بازنشسته شدن نمی ده! از سن و سال شما هم بیشتر مقاله داره. البته از فضل پدر مرا چه حاصل جز همین هیئت اعلمی و امتیازش که خودتون اشاره کردین؟! ولی خوب، شما اگه دلت از دست من پره، به بابام کاری نداشته باش، چون هم از من بزرگتره، هم از شما و احترامش واجبه! در ضمن پدر، چه استاد باشه چه نباشه، چه بابای من باشه چه بابای شما، احترامش واجب ترم می شه! این از این... .
در مورد هیئت علمی هم حق می دم که قانونش جای سوال داشته باشه، ولی این دیگه تقصیر من نیست. محض اطلاعتون بگم که رتبه ی من ۳۲۰ بوده و خیلی از پسرای ورودی ما با همین رتبه قبول شدن. به هر حال من برای اثبات توانایی های خودم، احتیاجی به توجیه شما و امثال شما ندارم. نکته ی بعدی هم اینه که برای آدمای بیکار، جاهایی به مراتب بهتر و سرگرم کننده تر از وبلاگ من پیدا می شه. اگه هنوز بعد از دو سال، امتیاز هیئت علمی من و امثال من اذیتتون می کنه، مجبور نیستین به این وبلاگ سر بزنین... . :)
شما هم شاد و پیروز و سربلند باشید.
به نام خدا



سلام!
قبل از اینکه بنویسم: ( واقعا توصیه می کنم که از این چیزا حداقل تو وبلاگ ردپا ننویسین! ولی نمی دونم چرا!)
چیزی که منم نوشتم فقط ۳ روز از نوشتنش گذشته بود که بعدش وبلاگ رفت اون دنیا! اگر بخواهیم با همین فاکتور ها تخمین بزنیم ... این وبلاگ تا حدود ۶-۷ ساعت دیگه نباید بیشتر عمر کنه!!!!
و اما در مورد پست این دفعتون:
اولا من نمی دونم که انجمن هم می بره اردو! یعنی حداقل تا اونجایی که می دونم نمی بره!!!!! (اینم بگم که متاسفانه یا خوشبختانه رفتیم شورای مرکزی!)
دوم: با آقای دکتر معتمدی که صحبت می کردیم می خواستن یه سری اردو های جهادی برا دانشگاه علوم پزشکی بذارن! از طرف جهاد دانشگاهی... فکر کنم جایگزین خوبی برا ؛طرح خدمت رسانی؛ باشه!!!
سوم : با صداقت بودن که همیشه خوبه!
چهارم: ما که با مدرسه مون می رفتیم جهادی ( دبیرستان) خودمون می گفتیم که هدفمون فقط خودمونیم! یعنی برا خودمون داریم می ریم... وبلاگای بچه ها رو ۱ ماه قبل از جهادی می خوندم همه داشتن له له می زدن برا لحظه ای دور شدن از این هیاهو! اینکه برن یه جا و بتونن راحتتر فکر کنن... این مهمه ... اینکه اون محرومین باعث می شن آدم به چیزایی که داره دقت کنه و شکر اونا رو بجا بیاره... اینکه من وقتی رفتم سر کلاس ... و دیدم اون بچه ها تقریبا هیچی از نظر هوش و استعداد کمتر از یه تهرانی ندارن... و فقط برا اینکه امکانات خاصی اونجا نیست نمی تونن بیان دانشگاه تهران! و این باعث می شه غرور آدم شکسته بشه... من خودم چیزی که از جهادی گرفتم این بود! و به نظر من هر کی بگه که داره برا محرومیت زدایی می ره اگه دروغ نگفته باشه ... می تونم بگم که یا نمی دونه جهادی یعنی چی یا نمی دونه محرومیت یعنی چی!!! باور کنید... محرومیت چیزی نیست که بتونیم با یه مشت دانشجو حلش کنیم... باید از اون راس کارشو درست کرد... با این ساختار اقتصادی کنونی کشور ما ... هیچ بعید هم نیست چنین محرومیت هایی! بعضی ها باید اون دنیا جواب پس بدن...
پنجم: با مسخره کردن و بی منطق صحبت کردن و کارای خاله زنکی هیچ اتفاقی نمی افته! نه بحث پیش می ره نه پس! در واقع بی تاثیره ... اگه حواسمونو خوب خوب جمع کنیم !
ششم: هنوز دارم فکر می کنم که آیا نظرمو راجع به هر چیزی گفتن خوبه یا نه؟ فکر می کردم به جواب رسیدم ... ولی دقت که کردم دیدم که هنوز نمی دونم جوابشو!
...حرفای تکراریمو که قبلاها زدم و سانسور می کنم..
...
یکی گفته بود جو انجمن جالب نیست! منم می گم جو بسیج شاید بهتره! .. پس اونایی که فکر می کنید می تونید کمک کنید توی بهتر کردن جو... بیاین انجمن... !!!
...
همچنان هم می گم... دعا کنید پاس بشه جدی جدی!!!!
به نام او
فعلا که به لطف خدا در وبلاگمون چهار طاق بازه!!! در مورد شورای مرکزی هم آرزوی توفیق و پیروزی، جسارت بزرگ و تصمیم بزرگتریه! موفق باشید. اردوی جهادی از طرف جهاد خیلی هم خوبه، منم حاضرم هر کاری از دستم بر میاد، بکنم. ولی نکته اینجاست که این تابستون آخرین تابستون خالیه! یه اتفاق جالب دیگه اینکه همین امروز، یعنی یکشنبه از طرف بسیج زنگ زدن و گفتن که بیام برای مصاحبه ی مجدد!!!!! حالا چی شده و آفتاب از کدوم طرف در اومده، به قول کافه ۸۵، ما ندانیم؟!!!!!
سلام!
توو پستم نوشتم!
جهادی واسه خیلی ها لذته!
خوشحالم که طعم این لذت رو چشیدم!
خب بیا با هم دوست بشیم! یه بیوگرافی مختصر توو نظرات خصوصی بهم بده پلیز!!
به نام او
خوشحال باشین که بهتون این اجازه رو دادن که لذتش رو بچشین!!!
چشم! امتحانا که تموم شد، می رسیم خدمتتون... .
اولاً که با بسیج و این چیزا نمیشه شوخی کرد سبحان هم اسپانیایی بازی
درآورده که این کامنتو گذاشته
دوماً,اولاً از بابت تسلیتتون ممنون دوماً شما از کجا می دونستید من طرفداره آلمانم
به نام او
نه بابا! بسیج انقدرها هم خطرناک نیست!!! :) اسمشون بد در رفته. وگرنه بندگان خدا همشون که یه جور نیستن...!
در مورد آلمان هم همون بهتر که بگین: حالا اینکه مدیر مسئول از کجا فهمیده ما طرفدار آلمانیم، ما ندانیم!!! :)
شاید این تنها راه سوتی گرفتن از مسئول سوتی های ردپا باشه... .
سلام
به قول محمد
اول:اینکه شما و محمد با این اوضاعی(شرایطی) که دارین نمیتونید بفهمید که بسیج یعنی چی؟
دوم:صابر انقدر تابلویی که بجز بچه های ورودی حتی کارمند های اموزشم میدونن که تو طرف دار المانی و میخواستن برات پارچه تسلیت بزنن که بودجه اش تامین نشد.
سوم:روز از باخت المان گذشت صابر الان میتونی لباس سیاهت رو در بیاری و موبایلتم شارژ کنی که دیگه خاموش نشه.
چهارم:این اردوی جهادی برای شما جالبه که کل عمرتون پیش خانواده بودین و همه چیز براتون اماده بوده و حالا برای خدا،تفریح،خودتون،بسیج و.... دارین میرین اردو .
پنجم: محمد تو که این همه رفتی اردو واقعا وقتی داشتی بیل میزدی یا درس میدادی جای اون شخصی بودی که تو زندگیش داره این کار را میکنه؟ واقعا درک کردی که چه حسی داره ؟ ایا شده که تو زندگیت واقعا بیل بزنی؟
ششم: اگه واقعا دوستات اردوی جهادی رو دوست دارن هیچوقت براش له له نمیزدن . دلیل له له زدنشان هم همینه که تو کل عمرشون نفهمیدن فقر یعنی چی؟ به خاطر همین وقتی فقر را میبینند خوشحال میشوند که یه چیز جدید و تازه دارن میبینند.این شامل تو هم میشه .
هفتم:تا حالا تو یه مدرسه عادی بودی؟ یا اینکه کلا تو مدرسه هایی بودی که شهریه اش برابر با یک سال حقوق یا دستمزد بابای بچه های به قول تو مناطق محرومه؟ به اینا فکر کردی؟ یا اینکه تو این فکر هستی که "اون امروز در مورد رد پا این حرف رو زد" "اون طوری که من بشنوم به بغلیش گفت که ... رو دیدی چه قدر خودشو میگیره" "این دفعه چیکار کنم که وبلاگم بترکونه" و .... یا به اینا فکر میکنی" با این پول چکار کنم کتاب تست زیست بگیرم یا ریاضی؟ نه فیزیک میگیرم اون دوتا رو از کتابخانه یا .. میگیرم" یا تو مدرسه ای بودی که به کسایی که تجدید نیارن جایزه میدن و اخرش از 600 نفر 90 نفر جایزه میگیره. یا اینکه کسی رو دیدی که برای اینکه غیبتش موجه بشه صبح یه بربر ی با اب بخوره و بعد با دست زدن به زبان کوچیکش همه رو بالا بیاره و بعد از مدرسه بره سر کار؟ به اینا فکر کردی یا به این فکر میکنی که اون چهار از موهاش دیده شد یا اینکه پسر ها میتونن از زیر چادر سایز مانتو رو تشخیص بدن؟ یا فکر کردی که""" مفرح بی درد به کی میگن""" به این فکر کردی که بی پولی بدبختی میاره(اره پولم خوشبختی نمیاره) یا نه هنوز هم تو این فکر هستی که اپ بدیت رو چی بنویسی یا اینکه تو مصاحبه مجدد چی بگی؟ یا اینکه چرا یه بچه به قول تو از مناطق محروم (جنوب شهر) وقتی مرفح بی درد را میبینه سعی میکنه که با الفاظ سوسول و مامانی تحقیرش کنه میدونی چرا ؟؟؟؟؟؟ چون اون قبلا با پول تحقیر شده و حالا از صاحب اون انتقام میگیره؟
هشتم: تا حالا تو حسرت یه چیز بودی که میتونستی با پول بگیری و نتونستی؟تا حالا هفتاد سال پول جمع کردی تا یه بار تو پیری و لب گور بودن همه را بدی و 6 سال تو صف باشی و بعد بری مکه یا اینکه تو 18 سالگی بدون اینکه تو حسرت بمونی رفتی و کعبه را دیدی و حالا هم دوست داری با بچه ها بری حج و اگه شانس نیاوردی بگی که چه ادم بد شانسی هستم و یا اگه شانس هم نیاوردی ........
نهم: تا حالا فکر کردی که فرق تو و اون بچه های مفرحی که رپ میخونن وقتی دارین در مورد فقر صحبت میکنین چیه ایا فرقش اینه که تو با دو تا ایه و حدیث مینویسی و اونا با موزیک میخونن؟ یا اینکه واقعا فرقی دارین یا ندارین و فکر می کنید که دارین یا اینکه تلقین میکنین که فرق دارین یا کسی گفته که فرق دارین یا اونا بهت گفتن که با اونا فرق داری کدامین؟ یا اینکه نیتتون خداییه و فرق دارین یا اینکه شما غرورتون رو میشکونید و اونا نمیشکنن یا اینکه اونا یه جسد تو انستیتو کانسر ندیدن یا به مرده شور خانه بهشت زهرا نرفتن کدامین ؟
به نام او
من نمی دونم باید چی بگم. تقریبا همه ی حرفاتونو قبول دارم. ولی به واقع تقصیر هیچ کس نیست، نه تقصیر منی که تا چشم باز کردم، همه چیز برام فراهم بوده و نه تقصیر اونی که برعکس من بوده. راست می گین، فقر برای شخص من در حد یه حرفه، یه قصه، یه فیلم یا یه صحنه ی رقت انگیز. ولی آقای کوکبی، خدا با هرکس متناسب با شرایطش برخورد می کنه، یعنی نمی تونه جز این باشه. اگه من تو ۱۸ سالگی می رم مکه، به همون نسبت مسئول ترم و جدای از همه ی این حرفها، خیلی کارها هست که از ۱۰۰ بار حج رفتن هم ارزشمند تره. منظورم دعاها و اوراد مفاتیح نیست، کارهای ساده تر و دم دستی ترم هست: مثل بچه ای که کار می کنه و از درسش می زنه برای کمک خرج بودن یا ... . گفتم، حرفی برای گفتن ندارم، من نفسم از جای گرم بلند می شه و ادعایی هم در این زمینه ندارم، ولی شما اگر جای من بودید چی کار می کردین؟ دست رو دست می ذاشتین و با خانواده برنامه ی سفر به جزایر هاوایی می ریختین؟! خانواده ی من، منظورم مامان و بابام هستن، تو سختی بزرگ شدن، برعکس من. بابای من دوران اینترنی اش، ۲۸ شب تو ماه کشیک می داده تا خرج مامان و باباشو بده، ولی اینا برای من در حد یه خاطره است. من، دخترک سوسول و لوسی هستم که از همون بچگی، هر چی خواستم داشتم. اما چاره چیه؟! من دوست ندارم به آدما به چشم ترحم نگاه کنم، دوست دارم باهاشون زندگی کنم، هر چند برای اونا سخته که قبول کنن و برای من غیر ممکنه که بتونم مثل اونا زندگی کنم. در مورد دغدغه ها و نوشته های وبلاگ هم، حق می دم بهتون. آدمی که تو فکر نون شبشه، هیچ وقت وقت نداره به مردن و حجاب و ... فکر کنه. به خاطر همینه که بعد از توحید، عدالت اجتماعی رکن اساسی اسلام و ادیان الهیه و این همون چیزیه که امروز، تو جامعه ی اسلامی ما فراموش شده: عدالت اجتماعی...!!! :(
اینم بدترین صحنه ای که صابر به عمرش دیده
http://www.bbc.co.uk/worldservice/images/2008/06/20080630111833final06.jpg
سلام
به این که بخواهی جهادی بروی ولی با هر کسی ، می گویند هدف وسیله را توجیه می کند !
شعار بود ! ؟ !
موفق باشی
به نام او
نه! بی ربط بود. وقتی می شه اینی که تو میگی، که مثلا یه گروه کمونیست باشن، یه گروه مسلمون. اختلاف سیاسی موجود بین انجمن و بسیج، اختلافی نیست که فرق نذاشتن بینشون، وسیله ی توجیه کننده ی هدف باشه! نه؟!!
مصطفی !
در جواب سوالاتت:
- تمام تلاشم رو کردم که بفهمم اون چه حسی داره... باور کن!
- فقر رو چیز جدیدی نمی دونم که می بینم... درسته که حسش نکردم ولی حداقل ۲ هفته باهاشون زندگی کردم... گرچه شاید هیچ تاثیری هم برا اونا نداشته باشم..
خودم هم نوشتم ... من برا این می رم ( اگه برم) که نعمت های خدا رو شکر کنم... همین .. .. هیچ وقت وقتی فقیر و می بینم خوشحال نمی شم...
- هر کسی تو هر شرایطی وظیفه ای داره... یکی وظیفش درس خونده... یکی وظیفش خدمت کردنه... هر کی وظیفشو باید بفهمه که چیه... وظیفه ی من و تو این نیست که پاشیم بریم برا محرومیت زدایی از صبح تا شب بیل بزنیم... وظیفه ی ما یه چیز دیگس...
یه چیزیو هم یادت نره... یکی از بدترین فقر ها ... فقر علمه... یعنی جهالت ... نادانی نسبت به مسائل پیرامون... و بی تفاوتی...
می بینمت!
((خیلی کارها هست که از ۱۰۰ بار حج رفتن هم ارزشمند تره. منظورم دعاها و اوراد مفاتیح نیست، کارهای ساده تر و دم دستی ترم هست: مثل بچه ای که کار می کنه و از درسش می زنه برای کمک خرج بودن یا ... .))
نمفهمم این جمله یعنی چی؟ تاحالا بیش از ۱۰۰۰ بار این حرف رو شنیدم یا خوندم اما از دهن هیچ کسی به قول شما مناطق محرومی این را نشنیدم چیزی که تو این جمله بهش فکر نمیکنن اینهکه
اون شخص مجبوره میفهمید مجبوره هم خانواده اجبار یعنی باید انجام بده
شما قبول میکنید که اون شخص ۱۰۰۰تا حجش رو (۱۰ روز کارکردن روزی ۸ ساعت بیل زدن ۱۲ ساعت جلوی مغازه داد زدن ۱۰ ساعت از این ور به اون ور دویدن) بده به شما و شما هم یه حج ناقابلتون رو یعنی ۱/۱۰۰۰ چیزی رو که اون به شما داده رو با اون عوض کنید. لااقل شما که شانس داشتید و کاری هم نمیتوانید بکنید دیگر از این حرف ها نزنید که از زدن فیزیکی هم دردناک تره.یا این جمله:
خدا با هرکس متناسب با شرایطش برخورد می کنه
ایا واقعا این حرف را میزنید(احتمالا پیش خودتون محکم میگید اره) اما واقعا به چیزی که میگید شده فکر کنید که یعنی چی؟ تناسب به اینه که پدرتون بیشتر زحمت کشیده شما راحت تر پدر اون کمتر زحمت کشیده کشیده الام اون بیشتر . پس چه پذر بدی داره(نعوذ....)
هیچ موقع سعی نکنید که با حس ترحم به طرف مقابل نگاه کنید یا حرف بزنید چون ترحم رو بچه ها دوست دارن نه بزرگ تر ها .
منم که این حرف ها را میزنم فقط کمی رو دیدم و کمیشم تجربه کردم: من بعد دوم راهنمایی به بابام گفتم که دیگه نمیخوام درس بخونم چون مثل شما بودم همه چیز اماده و فقط روزی ۵ ساعت مدرسه که ۲ ساعتشم بازی میکردیم . بابام هم نه نگفت و فرداش من رو گذاشت جلوی مغازه داییم تا خرتو پرت بفروشم از صبح تا شب . اولش خیلی حال میداد(اردوی جهادی)صاحب پول بودم دیگه داشتم رو پای خودم بودم (البته فکر میکردم) به خانوادم کمک میکردم مرد بودم و کار میکردم پس به مصداق حدیث دیگه نمیرفتم جهنم یکراست بهشت. اما نتیجش چی شد دیگه ۲هفته ای گذشت(اردو تمام شد )به قول محمد غرورم شکست دیگه له له نمیزدم و مجبور بودم مجبور بودم برم اونم صبح ها تاااااااا عصر طوری شد که به غلط کردن افتادم و اخرش بعد از ۲ماه بعد از اینکه اردوی جهادی دیگه از سرم پرید با وساطت مامانم (na'ne) بابم راضی شد که برگردم سر درس و مشقم که نه سر علاف بازی و دوباره شروع شد میری مدرسه میخوابی ۲تا ۲۰ میگیری میای خونه میگی غذا چیه و ....من که فقط ۲ماه بودم وقتی این حرف ها را میزنید این همه برام سخته حالا حساب کنید اون کسی رو که همه عمرش داره این کارها رو داره میکنه و تاز هر جا هم بره چه مسجد چه بسیج چه دانشگاه (بجز بازار که همه میدوننن چطوریه)یه نفر هست که با بهشت و تناسب و حج فقرا و .... حق رو به خودشون بدن و تو را لایق این کارات بکنن.
در هر صورت امیدوارم که تو مصاحبتون قبول شین تا بتوین گوشه ای از این چیزهارو ببینین اون موقع ببینیم ریاضی رو (به ویژه هندسه)رو چند میزنید.
به نام او
فکر می کنم طرف حرفای شما، خدا باشه! نه من می دونم چرا دنیا اینجوریه، نه شما و نه هیچ کس دیگه جز خود خدا!!!
فرض کنیم من، هر چی پول داشتم -که ندارم!!! بابام داره!- دادم به آدمهایی که احتیاج دارن. اصلا فرض کنیم من و همه ی هم مدرسه ایام که شهریه ی مدرسه شون اندازه ی حقوق یه سال بعضی هاست، همه همین کارو کردیم. خوب؟! درد چند نفر دوا می شه؟!!! حالا یه تصور بهتر: همه ی آدمها، از ایران گرفته تا گواتمالا تا آمریکا و قطب جنوب، همه، هر چقدر که پول دارن، اگه چیزیش اضافه است، یک پنجمشو (همون خمس خودمون!) بدن برای این جور کارا! انفاق هم پیشکش! خوب، حالا چی؟!!! تصور کنید اونایی که مسئول خرج این پولا هستن هم آدمهای درستی باشن و از این پولا استفاده کنن برای ملت، نه برای جیب خودشون. خوب... این همون جامعه ی ایده آلیه که قراره امام زمان(عج) درستش کنه. خدا تو قرآن می گه که مستضعفین وارث زمینن. امام علی (ع) هم گفته که خدا روزی آدمهای نیازمند رو تو مال پولدارا قرار داده. اینا همش به هم می خوره، یعنی آخر همشون همون عدالت اجتماعیه. من به اندازه ی سهم خودم می تونم تو این راه موثر باشم. یه قسمت کوچیکی از این سهم، شاید همین جهادی باشه که فعلا و تا اطلاع ثانوی نیست!!! دیگه باقی قضایایی که گفتین رو، ولله منم بی خبرم که چرا اینجوریه. حتی از اینکه با دیدن نداری های بقیه، واسه داشته های خودم خدا رو شکر کنم، لجم می گیره و از خودم بدم می یاد!!! ولی خوب، چاره چیه؟! اینجور وقتا به خدا می گم: الهی رضا برضائک! و می دونم گفتن این عبارت، برای خیلی ها خیلی سخت تره، ولی قطعا به همون نسبت ارزشمند تره. این یکی دیگه نسیه ی خداست. این دنیا نقد بشو نیست که نیست...!!!
سلام
هر کسی تو هر شرایطی وظیفه ای داره... یکی وظیفش درس خونده... یکی وظیفش خدمت کردنه... هر کی وظیفشو باید بفهمه که چیه...
این یعنی چی؟ نمیدونم امشب چرا هیچ کدام از حرف هاتون رو نمیفهمم(نمیدونم شاید هم تظاهر میکنم که نمیفهمم) اگه اون طزف قضیه هم بودی بازم این را میگفتی . کامنتتم بعد از نوشتن کامنت بالا دیدم واسه همین دارم جدا مینویسم . برای 2 هفته هم برو بالا رو بخون.
اگه فردا بیان و بهت بگن وظیفه تو (محمد لسان پزشکی) اینه که بری سربازی و من(مصطفی کوکبی) وظیفم اینه که رزیدنت قلب باشم(دقت کن اینجا نه تو توی امور دخالت داری نه من مثل به دنیا امدنمون که دست خودمون نبود )چه حسی پیدا میکنی ؟ نمیگی چرا باید من برم سربازی؟(یا برای خانوادم کار کنم) و مصطفی بره رزیدنتی بخونه(همه چیز براش اماده هست) و هر از گاهی بیاد پادگام و دو تا سرباز صفر ببینه(بچه محروم) به دو تا کلاشینکف دست بزنه(بیل) با دو تا تانک چیفتن عکس بندزه(الونک فقرا) و اخرشم بگه پادگان چه جای خوبیه و کفر تورو دربیاره. نظرت چیه بازم از وظیفه و تناسب صحبت میکنی؟
در مورد فقر علمی هم تا موقعی که چیزی برای خوردن نداشته باشی حوصله درس نداری(میتونی نیم ساعت مونده به افطاری بشینی و باکتری بخونی با این علم که نیم ساعت دیگه غذا داری اما حالا فکر کن که نیم ساعت دیگه هم معلوم نیست که غذا داری (مطمنا نداری چون کاری نکردی) ها حالا معنی فقر علمی رو فهمیدی؟؟)
پراکنده بحث می کنی...
آره بازم از ظیفه و تناسب صحبت می کنم. حرفیو که زدم قبول دارم. اهمیتی هم نداره که تو فکر می کنی راستشو گفتم یا خالی بستم. مهم اینه که خودم می دونم چی دارم می گم.
منظورم از فقر علم ٬ فقر درسی نبود .. اشتباه فهمیدی...(اگه خواستم بعدا به خودت می گم)
خیال نکن هر کی پول داره خوشبخت تره... اشتباه نکن. یه سری حرفایو رو نمی تونم اینجا بزنم .
همین.
مصطفی جون اولاً من از تو نپرسیدم از کجا فهمیدی طرفدار آلمانم
دوماً صد بار بهت گفتم اینم صدویکمین بار ما که شما ترکا رو ( البته ترکیه رو میگم) بردیم پس بزار زبون اسپانیاییا دراز باشه شما زیاد حرص نخور
اگرم صحبتی داری بیا رودر رو حرف میزنیم اینجا جای این جور بحثا نیست اینم جواب دادم چون رو تیمم تعصب داره هر چند اگه ده تا گل بخوره
ما مثل بعضی ها طرفداره حزب باد نیستیم
سوماً خانم پژوهی از شما دیگه انتظار نداشتم مگه طرفداره آلمان بودن سوتیه؟؟
به نام او
ای! یه کم سوتیه!!!:)
سلام
بهناما!!!
ولی اینو بدون که هر کس یه ظرفیتی داره . فکر میکنی صبرت بیشتر از حضرت ایوبه....!!؟؟؟
( هم درک هم اعتراف)
برای مصطفی: واقعاً از ته دل بهت افتخار کردم درسته اردوت فقط ۲ ماه بود ولی فکر کنم تقریباً هر چی برا زندگیت لازم داشتی( تو این زمینه) به دست آوردی اما دوست من "این چنین قلم راندن بر دوستان شرط انصاف نباشد"
اما یکی از جمله هات رو که خیلی ها مدتها باید بهش فکر کنن رو دوباره می نویسم شاید که یه تغییری ایجاد شه:
"تو که این همه رفتی اردو واقعا وقتی داشتی بیل میزدی یا درس میدادی جای اون شخصی بودی که تو زندگیش داره این کار را میکنه؟"
اما در مورد این جمله:"اون شخص مجبوره میفهمید مجبوره هم خانواده اجبار یعنی باید انجام بده" این اجبار رو منم زیاد دیدم و حتی *چشیدم*,حالا تو بگو دوست من این شخص باید چی کار کنه؟ هیچی!!؟ یا اینکه هی با خودش بگه وای من چقدر بد بختم ... وای چقدر من بدبختم !!؟؟
برای محمد: هر کی ندونه من میدونم دروغ نمی گی اما دوست من هیچ وقت این قدر مطمئن صحبت نکن!! عوضش سعی کن بیشتر به اون مثال مصطفی فکر کنی (درمورد سربازی و رزیدنتی قلب و ...) نمی دونی چقدر دوست دارم
برای خانم پژوهی:
"تقریبا همه ی حرفاتونو قبول دارم.*** ولی*** به واقع ..."
نمی دونم چرا فکر می کنم جمله اولتون با کلمه ***ولی***اصلاً هارمونی نداره و نمی دونم چرا هر وقت این ساختار دستوری رو می بینم فکر می کنم کلمه ولی تقریباً همیشه برای بهونه آوردن میاد اما یه حسی بهم میگه شما یه قسمتی از این چیزایی که مصطفی گفت رو یه درک می کنید و به این قضیه هم معترفید که بقیشو نمی تونید درک کنید این خیلی خیلی زیباست
مورد بعدی اینکه من یه سوال دارم که *واقعاً* جوابشو نمی دونم: تعریف کردن خاطراتتون توی وبلاگ ردپا( هر قدر هم جنبه اجتماعی داشته باشه) درسته یا نه؟ یا اینکه بهتره وبلاگ خودتون از وبلاگ ردپا جدا باشه؟
دوست دارم به این سوالم عملی جواب بدید
merC
صابر جان باشه اما فقط اینو بدون که من طرفدار حذب باد نیستم همیشه طرفدار هلند و ترکیه بودم چه اون موقعی که ترکیه تو استانبول حذف شد(بازی با سوییس) چه بعد از باخت به پرتغال و برد کرواسی. دوم هم اینکه من ترک نیستم (یه من (نزدیک ۳ کیلو)بیشتر دارم)اما ترک ها را دوست دارم
باقیشم بمونه برای بعد از فیزیو.
khalifosor عزیز اون نمیتونه کاری بکونه اما ما میتونیم و اونم اینکه با این حرف ها عذابش ندیم. در مورد طرز نوشتنمم اره یه کم زیاده روی کردم اما فکر کردم شاید اینجوری بهتر باشه.(ادم اول دچار خشم میشه و احتمالا یه چیز هایی را هم میگه اما همین خشم باعث میشه که اون فرد بعد از فروکش کردن خشم بهتر و عمیق تر در مورد مسایل پیش امده و جملات گفته شده فکر کنه)
به نام او
در مورد تاثیر حرفاتون، حق با شماست. ولی من قصد شکستن دل هیچ کسی رو نداشتم و ندارم...!
به نام او
آقای حیدری، وبلاگ ردپا خیلی وقته که دیگه وبلاگ اختصاصی ردپا نیست. اینو قبلا به صورت رسمی اعلام کردم. بالای نوشته ها، موضوع بندی داره. اگه عبارت (خاطره های پراکنده) رو دیدین، یعنی من و نه ردپا، اگه عبارت (ردپا) رو دیدین، یعنی ردپا و نه من.
بابا! امتحان فیزیو از دست رفت! من یه چیزی نوشتم، ولی شما مگه درس و مشق ندارین آخه؟!!!
آقای برازنده، متاسفم که اینو می گم! ولی من آبم با انگلیس و آلمان و فرانسه هیچ وقت تو یه جوب نمی ره. ربطی هم به فوتبال نداره. کلا اسپانیا، ایتالیا و پرتغال رو ترجیح می دم.
قابل توجه صابر: اینم زبون دراز ( از طرف یک اسپانیایی)
بدرووووووووووووووووووووووود
سلام


خیلی ممنونم که سوالم رو همون طور که خواسته بودم به صورت عملی جواب دادید! به این مطلبی که گفتید واقف بودم( خاطره های پراکنده & ردپا) منظورم این بود که با این وجود بازم درسته این کار!؟
بگذریم باهاتون موافقم تیم فقط اسپانیا و ایتالیا
قهرمانی اسپانیا رو به خودم و همه گاوبازان عالم تبریک میگم به قول سبحان
به نام او
درست و غلطش رو کی و چه جوری باید تعیین کنه؟! خیلی وقته که این وبلاگ مخاطبای خاص خودشو پیدا کرده. خیلی هاشون هم اصلا ردپایی نیستن. چه فرقی می کنه؟! شما فکر کنین من تو وبلاگ شخصی خودمُ، خبرهای ردپا رو (اگه باشه!) اعلام می کنم. به خاطر همین هم تو این شماره ی ردپا حرفی از وبلاگ نزدم. این یعنی اینکه داستان عوض شده. هر چند، اسم وبلاگ به حرمت قصه ی شروع شدنش، همون ردپا خواهد ماند... . عملی بود، نه؟!!! :)
تکبیر!
به نام فاطر او
اصولا تفکر خودمو دارم و با بسیج و انجمن که رسما بیت المال رو صرف خوش گذرونی ها و عیاشی ها و اسراف و دعواهای الکی و زنونه بازی و ... (البته توی دانشگاه ما) مشغولن به شدت مخالفم و هرگز هم عضو هیچ کدوم نشدم علیرغم اینکه شماره موبایلمو نمی دونم از کجا گیر آوردن و چرا بعد از ۲۰ ماه گیر دادن به بنده هنوز نمی خوان بی خیال اینجانب بشن! شیطونه میگه برم تو جمعشون از داخل فلجشون کنم! به هر حال! هر دو فقط حرف مفت می زنن(البته تو دانشگاه ما) و هیچ کار مفیدی هم انجام نمی دن... بدون اغراق می گم که هیچ کار مفیدی انجام نمی دن! اهدافشون کم کردن روی طرف مقابل و خوش گذرونیه!
شما هم نگران نباش! من اگه رشته ی خودمو خوب بخونم بعدا بتونم برای یه منطقه ی کویری یا محروم و بی آب طرحی داشته باشم و رایگان براشون کار کنم این میشه جهادی! شما هم اگه پزشک بشی و آدم بی پولی اومد مطبت نه برای ترحم و خریدن بهشت بلکه برا یرضای خدا جوابش نکنی اونوقت شما هم جهاد کردی... اینه که اصلا نگران نباشید...
تو این مملکت هم کار سیاسی هیچ جوابی نمیده. بارها تو روی تک تکشون وایستادم و ا خرج کردن بیت المال و کارایی که می کنن براشون گفتم اما هرگز جوابی نداشتن. خدا اگه بخواد روز قیامت همه ی حقایقو آشکار کنه ۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹/۹۹ درصد مردم کلی علاف میشن!
در پناه حق
به نام او
بیت المال خیلی جاها همین طوری مصرف می شه! در واقع پیدا کنین کجای این مملکت ازش درست استفاده می شه؟!!! :(