به نام او
به همه ی دوستانم، چه مدرسه ای و چه دانشگاهی و به خودم که ...
دست ها ... و دست ها
فریدون مشیری
به دستهای او نگاه می کنم
که می تواند از زمین
هزار ریشه ی گیاه هرزه را برآورد
و می تواند از فضا
هزارها ستاره را را به زیر پر درآورد
***
به دستهای خود نگاه می کنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپید را سیاه می کند
هزار لحظه ی عزیز را تباه می کند
مرا فریب می دهد
تو را فریب می دهد
گناه می کند!
***
چرا سپید را سیاه می کند؟
چرا گناه می کند!؟
اول!!!
سلام...
سر نمی زنی ها ..
اعتکاف خوش گذشت؟دعا که به احتمال صد در صد یادت رفته!
شعرهای مشیری رو خیلی دوست دارم..
ولی اگر کاغذ سفید بمونه چه ارزشی داره؟؟
چی میشه به جای سیاه کردن کاغذ همه با هم یه نقاشی بکشیم از یه مامان و بابا و بچه ای که داره شاد شاد بازی میکنه ..مامان و باباهه هم شاد شادند...بعد یه خورشید خانوم بکشیم باخدایی که در نقاشیمون موج میزنه..
شادزی یا حق
به نام او
فایده ی سفید بودن کاغذها اینه که دیکته ی ننوشته غلط نداره!!!
بازم منم! میخوای کل کامنت دونیتو پر کنم ؟؟!!
اینجا چرا پیغام خصوصی نداره؟میخوام یه چی بگم در مورد خودت ! ولی اینجا نمیشه!
چرا میزنی ؟! خوب سر می زدی!خوب سر میزدی یه نظر میذاشتی برای شادی روح منم شده!!!!!:)
با روزمرگی موافقم ...ولی فقط تقصیر روزمرگی نیست ...
زنده بودن من مردن تدریجی بود /ان چه جان میکند تنم حاصل عمر نامیدم....
یا حق
به نام او
ای بابا...! :)
سلام عطیه جونم
خوبی عزیزم؟
ممنون که اومدی
اومدم بگم با تبادل لینک موافقی؟
خبرم کن.