-
وایسا دنیا، من می خوام پیاده شم!
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 09:48
به نام او چهارشنبه بود: ۱۶ فروردین ۱۳۸۵. کمتر از سه ماه به کنکور مانده بود و مدرسه ی ما فقط روزهای زوج باز بود. چهارشنبه ها، دو زنگ اول را زیست داشتیم با آقای اسلامی. آن روز، آقای اسلامی خیلی زود فهمید که حال و روزم خوش نیست. من بی خیال ترین، خونسردترین و به قول خودش بی رگ ترین دانش آموز پیش دانشگاهی روشنگر بودم و...
-
موسی و شعبان!
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 00:57
به نام او اولین دوشنبه ی سال 87 است و ما، من و حسین و ضحی (خواهر دومی ام) قرار است که کلی خوش بگذرانیم. احسان (شوهر ضحی) تهران کار دارد و همان دوشنبه صبح می رود تهران. زینب (خواهر اولیم) و سعید (شوهرش!) هم که کلا جایشان خالی است و اصلا ایران نیستند که بخواهند پیش ما باشند. مامان و بابا هم ترجیح می دهند که همان بابلسر...
-
مرده ها و زنده ها
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 13:11
*به نام او* ملامجدالدین را گفتم که همان بهشت زهرای ساری است. یک ساعت از سال تحویل نگذشته، همه ی فک و فامیل می رویم ملامجدالدین. انقدر شلوغ است که نگو!!! همه ی ساری جمع شده اند آنجا؛ با لباسهای نو و دست های پر از شیرینی. من و دختر عمه کوچیکه که امسال کنکور دارد و همش 2 روز استراحت دارد، سعی می کنیم جوری بین شلوغی جمعیت...
-
عید آمد و عید آمد...!
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 19:04
*به نام او* دوباره عید و مسافرت و اینا!!! این سالها عید را باید رفت شمال! چرا؟! چون من از کل دنیای قشنگ مادر بزرگا و پدربزرگا، همین بابا بزرگ را دارم که شمال است. بابای خوب متولد ساری است و عمه ی مهربان هم ساری زندگی می کند. بابا کلی مثلا پسر عمو دارد که همه مازندرانی اند و بابلسر زندگی می کنند. این دو تا برادری که...
-
قصه های من و خدا!
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:02
به نام او این روزها انقدر خسته و خسته و خسته می شوم که کم می آورم! بارها، کنار دستهای خدا گریه می کنم! خدا اشکهایم را پاک می کند و لبخند می زند. من معنی لبخندش را می دانم. این یعنی خدا دوست من است؛ یک دوست خوب و نزدیک! اما از همه ی این خستگی ها و غصه ها که بگذریم، می خواهم از این به بعد هر چه دلم خواست، در این وبلاگ...
-
ایول جذبه!!!
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:01
*به نام او* ما رو باش!!! حالمون خوشه برا خودمون! کلی جدول و تاریخ و روز و اینا دادیم به ملت، تو جلسه هم تاکیید کردیم که حتی ۱ روز تاخیر هم پذیرفته نیست! غیر از دو نفر، بقیه بوقم حسابمون نکردن!!! البته ۳ نفر هم لطفیدن و خبر دادن که کارشون آماده نیست. از این ۳ نفر هم، فقط یکیشون واقعا با یه روز تاخیر مطلبش رو تحویل داد....
-
این ترم هم گذشت...!
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:00
به نام او ... کین اشارت ز جهان گذرا ما را بس! ایستاده ام وسط اتاق و فکر می کنم کجا بروم؟! کجا می توانم بروم؟! و خنده ام را قورت می دهم الکی! مامان طفلکی ام عادتش شده است دیگر؛ می گوید: "هر کاری که دلت می خواد بکن، ولی تو همین اتاق!" و با حرص، کتابهای پخش و پلایم را از روی میز ناهارخوری و جلوی تلویزیون و کنار شومینه...
-
ردپای چشم به راه...
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:00
به نام او برای زینب (س) که این روزهایش خیلی سنگین است ... ... محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود... سلام! این هم از ردپای ۷! اینکه چقدر این دفعه همه چیز شلوغ بود و چقدر خیلی ها برای گرافیک و تکثیر و ... به زحمت افتادند، بماند! من که پیشاپیش هم تشکر کردم و هم ابراز شرمندگی!...
-
یک جلسه ی اساسی ردپایی
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:00
*به نام او* شگفتا بی سر و سامانی عشق به روی نیزه سرگردانی عشق ز دست عشق در عالم هیاهوست تمام فتنه ها زیر سر اوست سلام! بالاخره بعد از این همه تعطیلی و امتحان ، نوبت به ردپا هم رسید . جلسه ی بعدی ردپا، سه شنبه، ۲ بهمن، بعد از امتحان اپیدمیولوژیه! یعنی ساعت ۱۰ و به احتمال زیاد تو دفتر کانونها . و اما موضوعهای جلسه: یکی...
-
این حال و هوای عجیب غریب!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:59
*به نام او* ای عاشقان، ای عاشقان، آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او، آشفته گردد خوی او این عشق شد مهمان من، زخمی بزد بر جان من صدرحمت و صدآفرین، بر دست و بر بازوی او سلام! انگار نمی شه محرم بیاد و حال و هوای آدم عوض نشه! نمی دونم چرا؛ اما حس آدم خیلی عجیبه! اصلا مثل دسته هایی که راه می افتن تو کوچه ها نیست! اصلا...
-
دکی جون، تو خودتی واقعا؟!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:58
به نام او ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم باز هم سلام! یک خسته نباشید بی اندازه به همه ی بچه های ردپایی و یک معذرت خواهی بزرگتر از آقای مقصودی که غلی رغم زحمت زیادی که برای ردپای ۶ کشیدند، بی رحمانه از جانب من،...
-
ردپا غصه می خورد! ردپا خروس می شود!!!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:58
*به نام او* ... اگر فرصت چشم من بیشتر بود اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم... تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم! سه شنبه بود: ۸ آبان، ساعت ۸:۳۰ که سر کلاس دکتر صدر، sms یکی از دوستانم از دانشکده ی هنرهای زیبا رسید:!...Atieh, gheisare aminpoor fot karde و اینجوری شد که من با کلاس فیزیولوژی...
-
ردپا لبخند می زند!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:57
*به نام او* هنوز در سفرم، خیال می کنم در آبهای جهان قایقی است و من ـ مسافر قایق ـ هزارها سال است سرود زنده ی دریانوردهای کهن را به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم...! سلام! اینکه می گویم ردپا لبخند می زند، به خاطر این است که صدای خنده اش را می شنوم! شاید باور کردنش سخت باشد، اما ردپا برای من، یک دوست زنده...
-
ردپا جان می گیرد...!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:57
به نام او گوش کن! جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را! چشم تو زینت تاریکی نیست! پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا...! سلام! جلسه ی ردپا بعد از کلی ماجرا تشکیل شد! چهارشنبه، ۱۸ مهر، ساعت ۱۲ تا ۱:۳۰ توی دفتر کانونها قرار شد که همه به هم کمک کنیم تا ردپا دوباره جون بگیره! تغییرات اساسی ای هم داده شد که خلاصه اش از این...
-
حرف حساب بی جواب!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:57
به نام او می دونین قصه ی من با شما و ردپا چیه؟! به قول مولوی بزرگ و دوست داشتنی که برای زادروز بودنش کسی تره هم خورد نکرد: هم رهزنی، هم ره بری، هم ماهی و هم مشتری هم این سری، هم آن سری، هم گنج و استظهار من! یا به عبارت دیگه: از ماست که بر ماست! این را به خاطر انتقادی می گویم که یکی از دوستهای خوب ردپا مطرح کرده! باور...
-
چهارمین ردپا
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:56
به نام او گر گنج خواهی سر بنه، ورعشق خواهی جان بده در صف در آ، واپس مجه، ای حیدر کرار من! سلام و تابستون کوتاهتون به خیر! قرار بود که جلسه ی شورای سردبیری راس ساعت ۹ برگزار بشه، اما چون تابستونه و جمع کردن دوستان کمی سخت، جلسه با حضور ۳ نفر از اعضای شورا( من و آقایان مقصودی و یوسف زاده) + چند تا از دوستها و همکلاسی...
-
حرفهای خودمونی
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:55
به نام او ... مگر تو ای دم آخر در این مبانه تو سنگ تمام بگذاری! سلام! می خواستم این پست رو بعد از شماره ی ۳ "ردپا" بذارم که خوب نتونستم صبر کنم! واقعیت اینه که من هنوز نمی دونم نظر شما در مورد "ردپا" چیه! که البته قراره از طریق سایت خبرش برسه! اما همون طوری که قبلا هم گفتم، هیچ دوست ندارم که اعتقادات شخص من با "ردپا"...
-
بدون شرح!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:54
به نام او من همان به که از او نیک نگه دارم دل که بدو نیک ندیده است و ندارد نگهش! سلام! بعد از این همه امتحان و شلوغی، انقدر خسته و دلگیرم که ...! بگذریم! وقتی قرار شد که کاری شروع شود، باید به خوبی، به بهترین صورت ممکن هم تمام شود! خستگی و دلگیری بهانه ی خوبی نمی تواند باشد! اما خواهشی که دارم این است که بپذیرید من...
-
حرف آخر!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:53
به نام او حرفی نیست!!! انقدر عجیب بود این همه شلوغ شدن که بهتم، کلامم را ناقص کرد! فقط به این شعر سهراب خیلی فکر کنید هم کلاسی ها: پیغام ماهی ها رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب آب در حوض نبود. ماهیان گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست! ظهر دم کرده ی تابستان بود، پسر روشن آب، لب پاشویه نشست، و عقاب...
-
جشن تولد پر سر و صدا!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:53
به نام او که زیباترین است و دوست داشتنی ترین! سلام! weblog آقای لسان پزشکی و فیلترینگ و خواست یکی از دوستان، من را به این فکر انداخت که نظرم را در مورد تولد و ۱۰ ثانیه دست زدن اعلام کنم! به قول قیصر امین پور: ... فرقی نمی کند! آن فصل -فصلی که می توان متولد شد- حتماً بهار باید باشد و نام تازه ی ما، حتماً دیوانه وار...
-
ردپا ی حواس پرت...!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:52
به نام او باز هم سلام! من کاملا شلوغ و سردرگمم! یک معذرت خواهی بزرگ به بچه های تحریریه و به خصوص آقای پیشنمازی بدهکارم! انقدر همه چیز قاطی پاتی شد که من فراموش کردم فرم ایشون رو بخونم و وارد جدول همکاران ردپا کنم! امشب که داشتم نوشته های شماره ی ۳ را تا جایی که به دستم رسیده بود؛ مرتب می کردم؛ وسط اون همه کاغذ؛ فرم...
-
این روزهای عجیب دلتنگی...!
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:51
به نام او در هیاهوی این همه امتحان و عدد و رقم و شلوغی تنها دلخوشی من همین ردپای کمرنگ و کوچک است. هیچ کس شاید هیچ وقت نفهمد که من روزهایی را که می گذشت؛ آن روزهای تازه ی دانشجویی را چه سنگین و سخت گذراندم و این ردپای کوچک؛ چه دلگرمی بزرگی بود برایم. شاید فهمیدنش سخت باشد؛ اما برای کسی که همیشه تنها پناهش نوشتن بود و...
-
دومین جلسه ی ردپا
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:50
به نام حضرت دوست کسی که میانه روی کند تنگدست نخواهد شد! امام علی(ع) سلام! دومین جلسه ی ردپا هم با استقبال دوستان برگزار شد. همیشه یادتان باشد که مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد! و بچه های هیئت تحریریه از آن مستمع های درجه یکی هستند که واقعا مرا ذوق زده می کنند! و اما جمع بندی و خلاصه ی جلسه ی امروز: چهارشنبه ۶/۴/۸۶ :...
-
ردپا منتظر است...
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:49
به نام او در آغاز هیچ نبود کلمه بود و آن کلمه خدا بود...! دوستان خوب ردپا سلام ردپا منتظر دست نوشته های قشنگت است: تا ۱۰ تیر هم منتظر می ماند. اما چند تا نکته ی ظریف هست که دانستنش بد نیست: ۱) دوران شلوغ امتحانهاست و همه چیز درهم! پس لطفا نوشته ات را همین یک دفعه و در صورت امکان تایپ شده تحویل بده. یک نمونه روی کاغذ و...
-
اولین جلسه ی ردپا
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 23:46
یا رب نظر تو بر نگردد... سلام! *نتایج جلسه ی اول ردپا که در تاریخ ۳۰/۳/۸۶ برگزار شد: ۱) مشخص شدن هیئت تحریریه و گروهبندی آنها در موضاعات نشریه ۲) طبقه بندی اطلاعات ضروری نظیر شماره ی تماس و پست الکترونیک!!! ۳) اضافه شدن چند ستون و محتوای جدید بر اساس پیشنهادات دوستان ۴) تفکیک مسئولان ستون از شورای سردبیری بنا بر...