به نام او
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
باز هم سلام!
یک خسته نباشید بی اندازه به همه ی بچه های ردپایی و یک معذرت خواهی بزرگتر از آقای مقصودی که غلی رغم زحمت زیادی که برای ردپای ۶ کشیدند، بی رحمانه از جانب من، اسمشان از لیست بلند و بالای همکاران ردپا جا افتاد!
و اما اندر حکایت ششمین ردپا:
آخه دیوونه، تو که انشا دوست داری، مگه خر مختو گاز گرفته که اومدی دکتری بخونی؟!
این بزرگترین شعار زندگی من در سال اول پزشکی بود! راستی راستی هم وقتی فکرش را می کنم، می بینم که اگر قرار بود خر مخم را گاز نگیرد، بی تعارف، الآن یا قاطی بچه های ادبیات ول بودم و دنبال برگزاری شب شعر قیصر و اینا؛ یا کنار بر و بچ هنر، به دیوار تکیه داده بودم و همه ی روزـبا سیگار یا بی سیگارـ گیتار می زدم!
اما از همه ی این حرفها که بگذریم، باورم نمی شه که بچه های پزشکی هم آره! راستش، منظورم هم این نیست که دیگه ترکوندیم ها!!!اما خداوکیلی، به نسبت خودمون که به کله تو کتاب بودن و اینا معروفیم، این ردپا، اگه نگیم خوب بود، بد هم نبود!
در ضمن یادتون نره که اون موقعی که شما شدیدا در حال سواری گرفتن از cop1, 2 و سیر و سلوک بین چهارمین فضای بین دنده ای چپ بودین تا بلکه دستگیرتون بشه که یارو قلبش صاف و صوف می زنه یا اتفاقی موج QRS اش چپه شده، بعضی ها داشتن خودشون رو برای ردپا به در و دیوار می کوبیدن تا بلکه همین ۴ تا برگ ناقابل هم آماده شه!
پس لطف کنین و در ازای این چند روز کوچولو که دکترای بعد از این این مملکت برای متفاوت بودن گذاشتن، شما هم یه کم از کتاباتون دل بکنین و یه نظر کوچولو در مورد ردپا بدین!
راستی، شاید این نظرسنجی بهونه ای شد که اون غریب بی نوا هم که مدتهاست از سردی شما یخ کرده، از سرزدنتون و سراغ گرفتنتون یه خورده گرم بشه
: منظورم سایتمونه: www.mehr85.net