به نام او
به همه ی دوستانم، چه مدرسه ای و چه دانشگاهی و به خودم که ...
دست ها ... و دست ها
فریدون مشیری
به دستهای او نگاه می کنم
که می تواند از زمین
هزار ریشه ی گیاه هرزه را برآورد
و می تواند از فضا
هزارها ستاره را را به زیر پر درآورد
***
به دستهای خود نگاه می کنم
که از سپیده تا غروب
هزار کاغذ سپید را سیاه می کند
هزار لحظه ی عزیز را تباه می کند
مرا فریب می دهد
تو را فریب می دهد
گناه می کند!
***
چرا سپید را سیاه می کند؟
چرا گناه می کند!؟