ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

جای خالی خاله

به نام او

صبح پنجشنبه، ۹ خرداد ۱۳۸۷ است و من قرار است که ۲۰ نفر از بچه های دانشگاه را ببرم اردو! اردوگاه جایی نیست جز باغ خودمان در لواسان و من نه تنها leader محسوب می شوم، که صاحبخانه هم هستم. چهارشنبه شب، باد و طوفان بود و من صبح پنجشنبه به این نتیجه رسیدم که باید بی خیال اردو شد! به مامان که می گویم، بغض می کند و می گوید: نه مامان جون، برین خوش باشین، هوا هم خوب می شه خودش! و من قبول می کنم. توی فکرم که مامان چرا اینجوری شده که حسین می گوید: عطیه، خاله اعظم فوت کرده...!!!

ادامه مطلب ...