ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

چه بگویم؟!

به نام او

این روزها به اندازه ی همه ی زندگی ام بزرگ شده ام! آنقدر حرف شنیده ام و آن قدر غصه خورده ام و آنقدر فکر کرده ام که نگو!!!

آدمها هم کلی جالبند برای خودشان! همین جوری که فکر می کنی، به این نتیجه می رسی که اگر کمی متعادل باشی یا متعادل فکر کنی، امکان برقراری ارتباط با بقیه برایت بیشتر می شود و این بزرگترین اشتباه مسلم دنیاست! این روزها احساس یک کیسه بوکس ساده را دارم که هر کس تا آنجایی که می تواند، یک مشت محکم در ابعاد خودش نثارم می کند و رد می شود و بزرگ شدن یعنی در برابر همه ی این مشتها لبخند بزنی و هیچ نگویی!!! جالبتر اینکه هیچ کس با خودت حرف نمی زند؛ همه پشت سرت حرف می زنند و سعی می کنند که در اندازه ی لبخندشان هیچ تغییر محسوسی ایجاد نشود. یکی می گوید: چرا انقدر سخت و خشک بر خورد می کنی؟! و دیگری که فکر می کنی شاید کمی بیشتر شبیه تو باشد، یواشکی و بی آنکه بفهمی، پشت سرت می گوید: این که مذهبیه و این جوریه، وای به حال بقیه!!! یکی می گوید: تو چرا همیشه از اعتقاداتت می نویسی؟ و دیگری می گوید: چرا اعتقاداتت را در نوشته هایت سانسور می کنی؟! و من هاج و واج می مانم و هیچ نمی گویم! نه اینجا، نه در ردپا و نه در هیچ جای دیگری، هیچ نمی گویم. من ساکت می شوم، حرف نمی زنم و راه خودم را می روم و خوب می دانم که انگشتها نشانم می دهند و ذره بین ها نگاهم می کنند. یکی مذهبش را با تعصبش می آمیزد و مرا قربانی همه ی بسته بودنهایش می کند و یکی رها می شود و مرا اسیر تعصبی می بیند که جز حریم و چهارچوب نیست. اما هیچ کدام از اینها، سکوت مرا نمی شکند. من ساکت می مانم چون محرمی نمی بینم. من هیچ نمی گویم، چون کسی نمی شنود. من بر خلاف آدمهای امروزی، اشتباهی نیستم: من خودمم! خدای من، نه در حرفهای آن متعصب ... نشسته است و نه در این رها شدن از هر قید و بندها! خدای من همین جاست: در همان قلبی که این روزها کیسه بوکس شده. خدای من این روزها از همه ی خداهای قبلی ام قشنگ تر و مهربان تر است. خدای من خودش، اشکهایم را پاک می کند و زیر گوشم می خواند:

... آیا گمان کردید که رها می شوید در حالیکه خداوند هنوز کسانی را که از شما جهاد می کردند و غیر خدا و رسولش و مومنان را محرم اسرار خویش انتخاب ننمودند، مشخص نساخته است؟!...

سوره ی توبه، آیه ی ۱۶

و من دعا می کنم که جز خدا، با کسی درد دل نگویم. این آدمهای عجیب هم، تا می توانند و تا می خواهند، از من و بی اعتقادی و تعصبم قصه بسازند و بگویند و بگویند و بگویند. این روزها از آدمها انتظاری بیش از این ندارم...!