ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

چشم به راه نمره ها!

به نام او

سلام به همه ی همکلاسی های چشم انتظار مهر ۸۵!!!

نظر به اینکه دودمان گروه باکتری شناسی به ملانصرالدین می رسد، قصه ی امتحان باکتری و نمره هایش هم همین جوری می شود که می بینید!!! امتحان را تشریحی می گیرند، ما را به خاک سیاه می نشانند و خودشان در صحیح کردن برگه ی ۱۶۵ نفر دانشجوی جوجه دکتر نه چندان خوش خط می مانند!!! تنی چند از دوستان هم از استرس امروز و فردا آمدن نمره ها، از زخم معده و امثال آن رنج می برند!!! به هر حال مطمئن باشید به محض آمدن شاهکارهای درخشانمان، چشمتان به جمالشان روشن خواهد شد! فقط کمی صبر داشته باشید و انقدر به آقای نماینده و اینجانب مفلوک sms نزنید که پس چی شد این نمره ها...!

و اما بشنوید از آخرین ملاقات من با یکی از اساتید گروه باکتری:

یکشنبه، ساعت نزدیک ۳ بود که من پله های قلیل!!! گروه را یکی یکی و با هن هن پشت سر می گذاشتم تا بلکه از نمره ها خبری حاصل شود! وارد گروه که شدم، دکتر بنکدار که بی اندازه خوشحال بود از یکی از اتاقای سمت چپ خارج و به یکی از اتاقهای سمت راست وارد شد و گفت: "نیومده!" من هنوز از بهت پله ها و گذر برق آسای جناب دکتر در نیامده بودم و مثل کارتونهایی که توی چشمشان عکس دلار می افتد، توی چشمهایم عکس نمره های باکتری بود و بس!!! این بود که بلافاصله و بی فکر و حتی بدون سلام، از راهروی خالی روبرویم پرسیدم: "چی؟! نمره ها؟!" دکتر بنکدار سرش را از اتاق سمت راست بیرون آورد و با دیدن من، گویا جواد رضویان را ملاقات کرده و شروع کرد بلند بلند خندیدن! من لب پایینم را گاز گرفتم و همانطور خیره اش ماندم. دکتر که خوب و کامل خندید، گفت: "نه بابا! آب و برق رو می گم! هر جفتشون رفتن، داشتم می گفتم نیومدن!" و باز خندید. من همانطور هاج و واج گفتم: "ان شاءالله می یاد!" دکتر پرسید: "چی میاد؟!" گفتم: "آب و برق و نمره ها!" اینبار خیلی بلندتر از قبل خندید و قاطی خنده هایش گفت: "آره، ان شاءالله روز قیامت...!" و رفت توی همان اتاق سمت راست! من هم راهم را گرفتم و آن همه پله را بی معطلی پایین آمدم!

توضیحات: نمی دانم چرا، اما در اجتماع خارج از مدرسه و فامیل، کارم به هر کس که می افتد، به من می خندد!!! مثلا همین خانم فروغی خودمان، همیشه به من می خندد، یا مثلا فروشنده ی داروخانه ای که همیشه از او دستکش و ماسک می خریدم برای آناتومی هم! مامان می گوید به خاطر گیج بودنم است و اینکه همه ی این گیجی از نگاهم داد می زند! فکر می کنم دکتر بنکدار هم به جمع آدمهایی که فهمیده من گیجم، اضافه شده باشد!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
فرهاد دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:16 ب.ظ http://فكر برتر

تا جایی که من به یاد دارم آدمی نبودید که اینقدر برای نمره حرص و جوش بزنید! آدم باید زمانی به فکر نمره باشه که از دستش کاری بر بیاد نه الان که دیگه برگه امتحان رو پر کردید و دادید و بگذریم که برخی ها تازه پروسه ی نمره جمع کردنشون بعد از امتحان شروع میشه! به هر حال امیدوارم موفق باشید.
در مورد گیجی باید بگم که جدای از اینکه بعضی ها واقعا گیجند(منظورم فرد خاصی نیست کاملا کلی گفتم) در سن ما مادرها کلا خوششان می آید که به بچه هایشان از اینطور حرفها بزنند! دلیلش هم به من مربوط نیست!
در مورد مطلب آخر خودم هم که نظر نگذاشته بودید نمی دانم چرا چیزی در موردش ننوشتید! شعر از خودم نبود و گلچین اشعاری بود که در دفترچه ام نوشته ام!
به هر حال/در پناه حق

به نام او
نمره الآن هم برام مهم نیست! بحث بودن یا نبودن یک درس 3 واحدی اضافه در ترم علوم پایه است. وگرنه به من بگن پاس شدم، 10 و 15 و 20 برام فرقی نداره. در ضمن، چون قراره نمره ها از طریق وبلاگ من اعلام بشه، اینه که خواستم پیگیری کرده باشم!!!
در مورد وبلاگ شما هم منظورم این بود که نمی تونم بگم. یعنی انقدر احساساتم در این مورد درونی شده این روزا که ... یه چیز تو مایه های وان را که خبر شد، خبری باز نیامد! یعنی انگار همه چیز یه جورایی رویایی شدن که شاید اگه در موردش حرف بزنم، واسم حرف در بیاد...!!! :)

[ بدون نام ] دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ

پروردگار اوست
سلام
گروه باکتری که عالیه! شما اگه مدتی رو اونجا بگذرونید تازه ممکنه یه کم به عمق فاجعه پی ببرید! فقط اگر رفتید مطمئن باشید اگه ظرف چند ثانیه اول موفق به جلوس شدید که هیچ وگر نه هر اندازه هم اونجا باشید و اساتید گرام خاطرات فراموش شدشون رو بعد از سال ها به خاطر بیارن! و حتی اگر باد کولر از فاصله 1.5 متری تو چشمتون باشه و اشکتون رو در بیاره و پاهاتون واریس بگیره! و درخت زیر پاتون به ثمر بشینه!!! محکوم به سر پا ایستادنید!!
در مورد گیجی هم که .................، فیزیو!، ایمونو!!، ریشه!!!، زبان!!!!، هوا!!!!!، برق!!!!!!، ملانصرالدین و باکتری!!!!!!!، در و دیوار و استاد باکتری که وقتی در حال داد کشیدن از درونی، اسم داروی حساسیت ازت میپرسه!!!!!

به به! چه هوایی
کی!، من!، کی منو صدا کرد!!

به نام او
به به! به به!!! :)

محمد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ http://salsabil-spring.com

سلام!
کلی خندیدم سر این پسته!!!
دکتر بنکدار فوق العادس!
***
ترم قبل بود که با علی فتوره چی رفته بودیم تا از یکی از اساتید گروه باکتری بپرسیم چه کتابیو معرفی می کنن تا از نمایشگاه آذر ماه بخریم! اول که رفتیم اونجا هیچکی نبود... بعد دیدم یه نفر ( دکتر بنکدار ) از توی دفتر اومدن بیرون... و لبخندشون هم روی لباشون بود... اصلا فکر نکردیم که ایشون استادن... وخیال کردیم مسئول روابط عمومی هستن!!!
گفتیم اومدیم می خواییم راجع به یه کتاب نظر یه استاد رو بپرسیم! آیا از اساتید گروه کسی هست یا نه؟! ( ساعت حدود ۳-۴ بود گفتیم شاید اساتید رفته باشن! ... و نکته ی جالبتر اینکه هم من و هم علی نفهمیدیم که ایشون استادن! و بهشون گفتیم که آیا از اساتید کسی هست که باهاش مشورت کنیم؟!؟!؟!)
بعد گفتن حالا چه کتابیو در نظر دارین؟! ما گفیتم یه کتاب لیپینکات اومده که هم کمه که می شه خوندش! هم مثه اینکه پره عکسه!... بعد از یه خنده ی ملیح(!) گفتن که لیپینکات اسم کتاب نیست ... اسم انتشاراته!!!! هر چی ما گفتیم اسم کتابش هم lippincot illustrated reviews هست .... هی به ما خندیدن!!!!
و من همچنان اصرار داشتن که یه استاد رو معرفی کنن که اگه هست بریم پیشش!

بعد از اینکه چند تا کتاب معرفی کردن... اسمامونو پرسیدن!
اول علی گفت که...( یه سری اتفاقایی افتاد شاید درست نباشه اینجا بگم!)
بعد هم اسم منو پرسیدن... تا من گفتم لسان پزشکی هستم ... گفتن : لسان پزشکی ؟! گفتم : بله؟! چطور مگه ؟! گفتن : عجب فامیلیه باحال و خنده داری !!! لسان پزشکی!!!!!
و کلی خندیدن!!!!
از اون موقع هم اسم منو یادشون مونده!!! و همچنان هر وقت می بینمشون می گن کتابتو تونستی بخری یا نه!!؟؟!؟!
***
ت آخرین لحظات اون ملاقات باورم نمی شد که ایشون استاد باکتری ما هستن! تا اینکه وقتی اومدیم بیرون با یکی دوتا از سال بالایی ها صحبت کردیم و مشخصات دادیم .... فهمیدیم که بعله! ایشون دکتر بنکدار تشریف دارن!

به نام او
اگر سر امتحان، دکتر بنکدار از کنارتون رد شده باشه، حتما فهمیدین که سوت می زد و زیر لب آواز می خوند!!! اونجا، سر امتحان، یاد وقتی افتادم که آخر کلاس، اسلایدهاشو delete کرد و بعد رفت تو recycle bin دوباره پاکشون کرد!!! چه تناقضی داره این شخصیت!!!

فرهاد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:15 ب.ظ http://فكر برتر

سلام
یه زمانی که پشت سر خود من حرف دراومد اما من یاد گرفتم که توجه نکنم چون غیر از خدا هیچ کس و هیچ چیز به تنهایی مهم نیست و مفهوم پیدا نمی کنه و اونم که می دونه من چی کاره ام!
خیلی خوبه که آدم اینطور احساساتش رو درونش نگه داره اما گاهی وقتا توی وبلاگم میارم!
موفق باشید!

به نام او
من نیز هم! اما در این مورد خاص و تو اون موقعیت خاص، واقعا نمی تونستم حرفی بزنم. یه چیز غیر قابل وصف... اعتکاف هم بی تاثیر نبود توش، هر چند، ۱۰۰٪ هم جوگیری اعتکاف نبود...!

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ب.ظ

سبحان چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام
نمره ها اومده
دیگر نگران نباشید
با این نمره ای که من گرفتم فکر نمی کنم کسی افتاده باشه :D
بدرووووووووووووووووووووووووووود

به تو چه پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:49 ب.ظ

شما توهم با مزگی زدید. دکتر بنکدار بالا خونه رو اجاره داده شما هم فکر می کنید از نمک پاشی های بی نمک شما میخنده.

به نام او
چه خشن!!!:(
من که خصومتی با شما ندارم، امیدوارم خصومت شما هم خیلی اذیتتون نکنه!:) هر چی باشه با فرض متفاوت بودن بیمارستانهامون، یه ترم دیگه هستیم در خدمتتون؛ حالا دیگه بی نمک بودنشو ببخشین شما به برکت نمک خودتون!:)
شاد و سربلند باشید و التماس دعا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد