ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

ردپا

نشریه ی بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

این روزها...

به نام او

خیلی فکر کردم که در مورد بابا چی بنویسم، ولی هیچ فایده ای نداشت.

بابای هر کس بی شک، بهترین بابای دنیاست و بابای من هم!!! روزش هزار بار مبارک...!

                        و اما...

همیشه عاشق کاری بودم و هستم که به نوعی سنت شکنی باشد! کاری که عجیب باشد، مثل همه ی کارها نباشد و خلاصه اینکه کمی تا قسمتی پردردسر باشد! اعتکاف برای من، حکم یکی از این کارها را دارد! اینکه سه روز، دور از همه ی روزمرگی ها باشی، نه کامپیوتر، نه اینترنت، نه تلویزیون و نه هیچ چیز دیگری مثل تخت خواب گرم و نرم و دوست داشتنی ات!تویی و خودت و خدا! همه ی سهمت از زمین، به اندازه ی سجاده ات است و بس! و اینها، همه، بهترین فرصت است برای اینکه تو به یک خلصه ی سه روزه دچار شوی، و دچار یعنی عاشق...!!!تا حالا تجربه اش نکردم. بعضی ها می گویند سخت است و بعضی خیلی تعریفش را می کنند. من اما، فقط منتظرم! منتظرم تا شاید راه آسمان برایم کوتاه شود با این سه روز، منتظرم تا کمی سبک تر شوم و کمی ساده تر، کمی راحت تر و کمی زودتر از زمین کنده شوم. نمی دانم، شاید کمی آرمانی، شاید کمی رویایی و شاید حتی کمی خنده دار باشد، ولی هر چه هست، می خواهم این سه روز را به جای همه ی ۲۰ سالی که گذشته، زندگی کنم... .

از امشب تا جمعه، سه روز در خدمت مسجد دانشگاه تهرانم. بی هیچ حرف پس و پیش، التماس دعای زیاد...!